عبارت «مبارزه بدون خشونت» و کاربرد آن در قرن بیستم بلافاصله دو چهره و شخصیت برجسته را در اذهان تداعی می کند.
وی رهبری نهضتی ازادی خواهانه را عهده دار شد که اساسا
در پی بیرون راندن انگلیس از هند، با توسل به مقاومت بدون خشونت بود.
توسل به شیوه های بدون خشونت در هند، دیگر اَشکال خشونت ساختاری:
یعنی خشونت ناشی از فقر، استعمار و وجود نظام کاستی یا طبقاتی را نیز هدف می گرفت.
کینگ مبارزه بدون خشونت را به عنوان شیوه ای برای ابراز نارضایتی اجتماعی و بسیج مردم برای انجام اصلاحات در چارچوب قانون مورد استفاده قرار داده است.
هم گاندی و هم لوتر کینگ مخالف تعابیر ساده انگارانه و توصیف های سطحی و سریع، از مفهوم بدون خشونت هستند.
منحصر به فرد بودن شخصیت هر یک از آنها دال بر این واقعیت است که:
عهده دار شدن رهبری جنبش های بدون خشونت، مستلزم وجود قالب و الگوی خاصی نیست.
هر یک از آنها از فرهنگ و مذهب و دوره خاص خود سربرآورده بود.
ولی هر دو بر این اعتقاد بودند که :
هر دوی این رهبران به عدم خشونت به عنوان اصلی جهانی و ارزشی ماورایی معتقد بودند
در عین حال بر این نکته هم وقوف داشتند که همه کس نیز نمی تواند به اندازه خود آنها بر این اصل پایبند باشد.
این رهبران می دانستند که بسیاری از هوادارانشان در گذشته به خشونت متوسل شده اند.
اگرچه اغلب به این دو شخصیت، نسبت خیال پردازی و دوری از واقعیت داده می شود،
ولی نتایح فعالیت هایشان نشان دهنده میزان بالای عملگرا بودن آنهاست.
هر یک از آنها در مبارزات خود، در پی به حداقل رساندن نکات منفی و به حداکثر رساندن احتمال موفقیت بود.
در چشم هر دوی آنها، رفتار بدون خشونت، وسیله ای برای دگرگون ساختن روابط و انتقال آرام و مسالمت آمیز قدرت بود.
هیچ یک از آنها التزام به مذهب یا اعتقادات ماوراطبیعی را پیش شرط شرکت در مبارزات قلمداد نمی کرد.
در حقیقت هر دوی آنها در خلال تلاش های سخت خود، آموخته بودند که: