این روزها مشاوره گرفتن و رفتن به روانشناس برای افرادی که با مشکلات روانی، احساسی، کاری یا خانوادگی روبهرو هستند، به امری رایج و عادی تبدیل شده است . و بخشی روزمره از زندگی ما به حساب میآید اما داستان کوچینگ هنوز برای بسیاری از ما داستان ناآشنایی است که ابهامات زیادی در اطراف آن وجود دارد. کوچینگ اگرچه ریشههایی در روانشناسی و مشاوره دارد اما تمایزهای بارزی میان این رشته و رشتههای دیگر وجود دارد که شاید قسمت اعظم آن عبور از گذشته به نفع آینده و نقش تعیین کننده مراجع در فرآیند کوچینگ باشد. ما در این مقاله قصد داریم تفاوتهای میان کوچینگ و مشاوره را بیشتر به نمایش بگذاریم.
مطالعهای تازه که از سوی انجمن بینالمللی کوچها International Coach Federation صورت گرفته، حاکی از آن است که بسیاری از ما از این تفاوتها آگاهی چندانی نداریم. در بررسی که سال ۲۰۱۷ از سوی مطالعات بینالمللی آگاهی مشتری (Global Consumer Awareness Study) انجامشده، از شرکتکنندگان خواستهشده بود تا تعریف کوچینگ را از میان تعاریف راهنمایی گرفتن، مشاوره، رایزنی و آموزش انتخاب کنند.
مهمترین اشتباه در بین پاسخدهندگان چه بود؟ اینکه بیشتر افراد کوچینگ را با مشاوره گرفتن یکی فرض کرده بودند. ۲۶ درصد از پاسخدهندگان فکر میکردند که کوچینگ همان مشاوره یا راهنمایی گرفتن است؛ بنابراین برای از بین بردن ابهام در ادامه پنج روشی را خواهید خواند که کوچینگ را از مشاوره جدا و تفاوتهای میان کوچینگ و مشاوره را به وضوح به نمایش میگذارد:
یکی از تفاوتهای میان کوچینگ و مشاوره این است که در مشاوره گرفتن، استاد یا مشاور در برخی از موضوعات مانند کسبوکار یا ازدواج یا ایمان تخصص دارد. شاگرد نزد استاد میرود تا در زمینههایی که استاد موفق بوده، رشد کند. اینجا استاد بهنوعی سرمشق است درحالیکه کوچ متخصص فرآیند کوچینگ است. مراجعهکننده نزد کوچ میرود تا فرآیند کوچینگ را در موضوع موردعلاقه خود به کار بگیرد؛ بنابراین کوچ، سرمشق نیست بلکه استاد بهکارگیری فرآیند کوچینگ است.
در راهنمایی گرفتن، این استاد است که تصمیم میگیرد شاگرد باید چگونه رشد کند. او طرحی از موفقیت در ذهن خود دارد و بر اساس آن برنامهریزی میکند. شاگرد به دنبال پاسخ است «مرحله بعدی چیست؟» و استاد به او پاسخ میدهد. بااینحال در کوچینگ، مراجعهکننده است که دستور کار را تنظیم میکند. کوچ سؤال میکند «دوست داری به کجا برسی؟» و جلسه با دستورالعمل مراجعهکننده آغاز میشود. اگر مراجعهکننده نداند میخواهد به چه چیزی دست پیدا کند، کوچ سؤال میپرسد تا بتواند آن را ترسیم کند. مراجعهکننده است که در فرآیند کوچینگ، دستورالعمل را تنظیم میکند.
در تعلیم گرفتن شاگرد از استاد سؤال میپرسد. به یاد داشته باشید که استاد سرمشقی است که همه پاسخها را دارد؛ حتی اگر گاه به گاه سوالهایی بپرسد، او همچنان خردمندی است که نقش او انتقال اطلاعات و تجربیات به شاگرد است بهگونهای که شاگرد آنها را فرابگیرد اما کوچینگ متفاوت است. نقش کوچ، پرسیدن سؤال برای رسیدن به درک و بینشی است که مراجع را وادار کند از خودش یاد بگیرد. یادگیری در کوچینگ از دل سؤالات قدرتمند کوچینگ به وجود میآید.
هدف راهنمایی گرفتن این است که شاگرد شبیه استاد شود. استاد در برخی زمینهها موفقیت به دست آورده است و میگوید: «بیشتر شبیه من شو». بااینحال، هدف کوچینگ این است که مراجعهکننده بیشتر خودش شود. هدف کوچ کمک به مراجعهکننده برای دسترسی به تواناییهای بالقوه خودش است که بیشتر شبیه به خودش شود. کوچ بهجای آنکه بگوید «بیشتر به من شبیه شو» میگوید «بیشتر به خودت شبیه شو».
استاد شاگرد را در مسیر تعلیم و راهنمایی گرفتن به زندگی خود فرامیخواند. او درباره زندگی، روابط و کارهای خودش صحبت میکند و ممکن است حتی شاگرد را به دیدار خانوادهاش ببرد؛ اما در کوچینگ همهچیز متفاوت است؛ کوچ، مراجعهکننده را به زندگی خودش فرامیخواند. او به مراجع کننده کمک میکند تا زندگی خودش را از زوایای دیگر ببیند و نقاط برتری خود را کشف کند. این زندگی خود مراجعهکننده است که مراجعهکننده به آن دعوت شده است.
هم کوچینگ و هم مشاوره و راهنمایی دادن ارزش خود را دارند. اگر شما به استاد و مشاور نیاز دارید، به دنبال استاد باشید اما اگر به یک کوچ احتیاج دارید، به سراغ پیدا کردن یک کوچ بروید.
منبع: munyayblog