در یک کارگاه آموزشی، خانمی گفت: از پرکاری شوهرش خسته شده و تقاضایش نتیجه عکس داده است.
گفت: مثلاً من از او خواستم که وقت زیادی صرف کارش نکند و او سه هفته بعد اعلام کرد در مسابقات گلف ثبت نام کرده است .
این خانم در فهماندن آنچه نمی خواهد یعنی صرف وقت زیاد همسر برای کارش موفق بود اما در تقاضای آنچه می خواست ناموفق بود.
پس تشویق شد که تقاضایش را به بیانی دیگر ابراز کند.
فکری کرد و گفت: ” ای کاش به او گفته بودم من دوست دارم حداقل یک بعدازظهر را در خانه با من و بچه ها باشی. “
بعضی وقت ها ممکن است بتوانیم بدون استفاده از کلمات، تقاضایی را واضح بیان کنیم.
مثلا شما در آشپزخانه و خواهرتان در اتاق نشیمن مشغول تماشای تلویزیون است و می گوید:”من تشنه ام.”
در این مثال شاید آشکار باشد که او تقاضا می کند یک لیوان آب به او بدهید.
“شاید برای شنونده مشخص نباشد که با ابراز ساده احساساتمان ما از آنها چه می خواهیم که انجام دهند.”
به این ترتیب ممکن است ناراحتی های خود را نیز ابراز کنیم و به غلط تصور کنیم شنونده تقاضای پنهان مارا می فهمد.
“من واقعا ناراحت شدم که فراموش کردی کره و سیب زمینی برای شام بخری.”
شاید برای زن بدیهی باشد که می خواهد مرد به مغازه برگردد اما شوهر ممکن است فکر کند که همسرش این کلمات را می گوید تا او احساس گناه کند.
حتی بیشتر وقت ها به هنگام صحبت، از آنچه تقاضا می کنیم آگاه نیستیم.
ما کلمات را بیرون می ریزیم یعنی از حضور دیگران به عنوان سطل آشغال کلمات استفاده می کنیم.
در نتیجه شنونده نمی تواند تقاضایی را در کلمات گوینده تشخیص دهد.
به هر حال این که مردم از آنچه که می خواهند آگاه نباشند خیلی عادی است.
شاید شنیده باشید که یکی بگوید: ” من چیزی نمی خواهم فقط احساس کردم دوست دارم این را بگویم.”
اما من معتقدم وقتی به کسی چیزی می گوییم در مقابل حتما از او چیزی تقاضا می کنیم.
آن چیز شاید فقط یک ارتباط همدلانه یا یک تشکر کلامی یا غیر کلامی باشد.
ممکن است صادقانه در طلب عکس العمل طرف مقابل باشیم یا اقدام و کاری را تقاضا می کنیم که امیدواریم نیازمان را متحقق کند.
همانطور که می دانیم، پیامی که ما می فرستیم همواره همان پیامی نیست که طرف مقابل دریافت می کند.
عموما به نشانه های کلامی اعتماد می کنیم تا بدانیم پیام ما به طور رضایت بخشی فهمیده شده است یا نه.
در بعضی موقعیت ها یک سوال کوچک مثل: ” آیا واضح است؟ ” کافی است.
بعضی وقت ها به شنیدن پاسخی بیش از ” بله من فهمیدم.” نیاز داریم تا مطمئن شویم منظورمان درک شده است.
در چنین موقعیتی ممکن است از دیگران بخواهیم با کلام خود آنچه را از ما شنیده اند تکرار کنند.
در این صورت ما فرصتی برای بازگویی بخشی که مورد سوءتفاهم واقع شده است، به دست اوریم.
وقتی از دیگران تقاضا می کنیم آنچه را از ما شنیده اند به زبان خود بازگو کنند ممکن است به نظر عجیب برسد
وقتی بر اهمیت توانایی مان برای تقاضای “به بیانی دیگر گفتن” تاکید می کنیم مردم شک و تردید خود را ابراز می کنند.
چون آنها نگران عکس العمل هایی از این قبیل اند:
” فکر می کنی من کَر هستم؟ ” یا ” این بازیهای روان شناسانه ات را ول کن ”
برای پیشگیری از چنین جوابهایی می توانیم اول توضیح دهیم که چرا گاهی ممکن است بخواهیم منظورمان را به بیانی دیگر بازگو کنند
سپس توضیح دهیم که مهارت های گوش کردن آنان را آزمایش نمی کنیم بلکه می خواهیم بدانیم آیا منظورمان را واضح بیان مرده ایم؟!
به هر حال ممکن است شنونده با تغیر بگوید: ” من آنچه را گفتی شنیده ام احمق نیستم! ”
ما فرصت داریم که بر احساسات و نیازهای آنان تمرکز کنیم و برای تعیین مسیر توجه مان چه در سکوت و چه با صدای بلند، بپرسیم :
” آیا تو رنجیده ای چون می خواهی به قدرت شنیدن و درک تو احترام گذاشته شود؟ ”