بر روی کاغذ فهرستی از تمام کارهایی بنویسید که به خود می گویید :
«باید انجام دهم.» و یا هر فعالیتی که از آن وحشت دارید اما مجبور به انجام آن هستید چون حق انتخابی مشاهده نمی کنید.
وقتی اولین بار فهرست خودم را مرور کردم، فقط نگاه به آن فهرست بلند بالا این بصیرت را برایم ایجاد کرد که چرا مقدار زیادی از وقتم بدون لذت از زندگی ام صرف می شد
متوجه شدم چه تعداد از کارهای روزانه ام را که انجام می دادم با کلک زدن، خودم را قانع می کردم که باید آنها را انجام دهم.
در فهرست من اولین گزینه «نوشتن گزارش درمانی» بود.
از نوشتن این گزارش ها متنفرم و حداقل روزی یک ساعت صرف این عذاب می شد.
دومین گزینه ی فهرستم «رانندگی برای رساندن بچه هایم به مدرسه» بود.
هر گزینه فهرستتان را در این جمله بازنویسی کنید، «من … را انتخاب کردم».
من مقاومتم را برای این قدم به یاد می آورم.
اصرار داشتم که نوشتن گزارش های درمان چیزی نیست که من انتخاب کرده باشم!
مجبورم که انجام بدهم. من یک روانشناس بالینی هستم و باید این گزارش ها را بنویسم.
متوجه شده بودم که گزارش های درمانی به نسبت وقتی که صرف آماده شدنشان می شود برای مراجعان مفید نیستند.
پس چرا من برای آماده سازی آنها این قدر انرژی صرف می کردم؟
اوایل نمی فهمیدم که از نوشت گزارش های درمانی چه می خواهم.
سرانجام دریافتم که من این گزارش ها را به خاطر درآمد حاصل از آنها می نویسم.
به محض این تشخیص دیگر گزارش درمانی ننوشتم.
نمی توانم بگویم از فکر این که ۳۵ سال پیش چه تعداد گزارش درمانی ننوشته ام چه قدر خوشحالم!
وقتی تشخیص دادم که فقط پول انگیزه ی اولیه من است با خود گفتم می توانم به نوع دیگری کسب درآمد کنم.
در حقیقت ترجیح می دهم در زباله دانی به دنبال غذا بگردم تا گزارش درمانی دیگری بنویسم.
گزینه ی بعدی کارهای ناخشنود کننده ی من رساندن بچه ها به مدرسه بود.
بعد از بررسی دلیل پشت این وظیفه، از نتایج حاصل از حضور بچه ها در آن مدرسه احساس خشنودی کردم.
آنها می توانستند پیاده به مدرسه در نزدیکی خانه بروند اما اگر چه مدرسه ای که انتخاب کرده بودیم از منزلمان دور بود، در هماهنگی با ارزش های آموزشی من بود.
پس رساندن آنها به مدرسه را ادامه دادم اما با نیروی متفاوتی.
به جای «آه،لعنتی! امروز باید سرویس بچه ها باشم.» به هدفم آگاه بودم.
من می خواستم کیفیت آموزشی بچه ها خوب باشد و این برایم خیلی مهم بود.
البته بعضی وقت ها در طی راه نیاز داشتم دو یا سه بار این موضوع را به خودم یادآوری کنم تا ذهنم بر هدفی که این عمل من در خدمت آن است متمرکز بماند.
با کمی تکرار و تمرین می آموزید که چگونه می توانید در خود احساس خوشایندی به وجود آورید.